قمارباز

اما تو مات گشتی، در این قماربازی...

قمارباز

اما تو مات گشتی، در این قماربازی...

وقت سحر رسیده و مردی قمار باز-
از «برد و باختگاه» سوی خانه می‌رود
این بی ستاره مرد-
وین پاکباخته-
اندوهگین و مست به کاشانه می‌رود
دل‌مرده می‌خزد
دیوانه می‌رود

«مهدی سهیلی»

۳ مطلب با موضوع «کوبه» ثبت شده است

پاییز امسال همسایه روبروی خانه‌مان عوض شد. راستش با همسایه قبلی سلام و علیک چندانی نداشتیم، اما همسایه جدید یک آقا و خانم هندی و هم‌دانشکده‌ای‌مان هستند. همسرجان در روز معارفه دانشگاه با آن‌ها آشنا شده بود و متوجه شده‌بود که همسایه‌ایم. یک روز عصر دعوتشان می‌کنیم به خانه، آقای دیپانجان و خانم پرییانکا، دو دوست خوش‌برخورد و مهربان.

  • محمدجواد امیری

از وقتی که به سانتا باربارا آمدم، همه از فروشگاه Costco و قیمت‌های مناسبش می‌گفتند. بالاخره با حامد همت کردیم و عصر با دوچرخه راهی کاسکو شدیم. هرچه گفته بودند درست بود، قیمت‌ها مناسب و تنوع اجناس هم زیاد بود. تمام مدتی که در کاسکو بودیم فکر می‌کردیم که چه چیزهایی برداریم که بتوانیم با دوچرخه به سلامت تا خانه برویم. بیشتر خوردنی بودند، از نان و سس و خیارشور گرفته تا پنیر و چیپس و البته یک کیک شکلاتی بزرگ که آن میان عجیب دلبری می‌کرد. آنقدر که مصمم شدیم از کاسکو که خارج شدیم بنشینیم و کیک را بخوریم.

خلاصه با خریدهایمان یک سبد را پر کردیم و حالا همه فکر و ذکرمان این بود که چگونه این‌ها را با دوچرخه تا خانه ببریم.

توی صف ایستادیم و منتظر نوبتمان شدیم که حساب کنیم.

- کارت عضویت دارید؟

- نه، ممنون

- عضو نیستید؟

- نه

- خب برید اون طرف توی اون باجه عضو بشید

- نه ممنون، یه بار دیگه که اومدیم عضو میشیم

- خب باید عضو باشید!

 حامد این چی میگه؟ باید عضو باشیم؟! بله! تازه فهمیدیم برای خرید از کاسکو باید عضو می‌بودیم و حق عضویت هم سالی ۵۵ دلار است. ما هم که بی خبر از همه‌جا آمده بودیم و برخلاف روال معمول کاسکو جلوی در هم کسی کارتمان را چک نکرده بود دست از پا درازتر به خانه برگشتیم و کیک شکلاتی بزرگ دلبر و سایر خریدها را هم یکی از کارکنان کاسکو غرغرزنان برداشت تا به قفسه‌های اصلیشان برگرداند.

  • محمدجواد امیری

بعد از خداحافظی با دوستان دانشگاه از پارک آب و آتش راهی خانه می‌شوم. از ونک تا رسالت و بعد هم از رسالت سوار تاکسی‌های فلکه دوم می‌شوم تا خیابان فرجام پیاده شوم. قبل از سوار شدن کیف پولم را چک میکنم، ۹۰۰ تومان پول خرد به‌اضافه یک تراول ۵۰ هزارتومانی. شانس با من یار است که کرایه مسیر دقیقا ۹۰۰ تومان است وگرنه فکر کن بخواهی به راننده تراول ۵۰ هزار تومانی بدهی!

میانه‌های راه ۹۰۰ تومان را به راننده می‌دهم، می‌شمارد و می‌گوید: «۱۰۰ تومن کمه»، می‌گویم کرایه ۹۰۰ تومان است، قبول نمی‌کند، می‌گوید «۹۰۰ تومن رو واسه خودشون گفته‌اند، کرایه اینجا ۱۰۰۰ تومنه»، حوصله دعوا ندارم، آن‌هم دو روز قبل از رفتنم! می‌گویم فقط تراول دارم اگر پول خرد دارین، قبول نمی‌کند و کنار خیابان نگه می‌دارد تا پیاده شوم. از این همه وقاحت به تنگ می‌آیم پیاده می‌شوم و مسیر خانه را پیاده می‌روم و با خود زمزمه می‌کنم «إن الله لایغیر مابقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم». تا وقتی حکایت مردمانمان این است چه جای شکایت از حاکمان.

  • محمدجواد امیری