قمارباز

اما تو مات گشتی، در این قماربازی...

قمارباز

اما تو مات گشتی، در این قماربازی...

وقت سحر رسیده و مردی قمار باز-
از «برد و باختگاه» سوی خانه می‌رود
این بی ستاره مرد-
وین پاکباخته-
اندوهگین و مست به کاشانه می‌رود
دل‌مرده می‌خزد
دیوانه می‌رود

«مهدی سهیلی»

یادداشت - چهارده دقیقه پایانی

چهارشنبه, ۶ آگوست ۲۰۱۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ

یاد ایامی است از آخرین مکالمه‌ام با زنده‌یاد نیلوفر بیات

درست یک‌سال پیش بود، ۱۵ مرداد ۹۲. مثل همیشه بساطم را گوشه آزمایشگاه پهن کرده بودم، آخرین روزهای ماه مبارک بود و حدود ظهر، خسته از پروژه و ملول از روزگار همین‌طور که ایمیل‌های تازه و کهنه را زیر رو رو می‌کردم، نیم نگاهی به سمت چپ صفحه آن‌روزها دوست داشتنی Gmail کردم؛ چراغ‌های سبز و زرد و قرمز، خسته بودم دنبال نامی آشنا گشتم، آشنایی که صحبت با او رمق رفته به جان بازگرداند. سبز بودی، خوشحال شدم، مدت‌ها بود که بی‌خبر بودم. بی خبر از تو و روزگارت؛ گفتم سراغی بگیرم و دیداری که نه، صحبتی تازه کنم. سلامی کردم و حال و احوال ساده‌ای. از دفاعم پرسیدی و بر وفق مراد بودن اوضاع، و من چه ناشکرانه از درگذر بودن گفتم. از تو پرسیدم بی مقدمه گفتی: «بین ماندن و نماندن دست و پا میزنم». صبر نکردم، پرسیدم «نماندن به معنی؟» و تو گفتی: «نموندن واقعی، توی دنیا!» تعجب کردم؛ نمی‌فهمیدم چه می‌گویی؛ «خانم بیات! شما دیگه نفرمایید این حرفا رو....» با نههههه ای که شبیه این نه چهار، پنج «ه» برای تاکید داشت گفتی: «افسرده نیستم، فکر خودکشی هم نیستم». سوال های من رک و کوتاه شده بود؛ «پس چی؟»، «مشکلاته دیگه آقای امیری، این زندگی هی میگیره آدما رو تو دستش فشار می‌ده، بعضی‌ها رو هم رها می‌کنه هر کاری می‌خوان بکنن». من از همه جا بی‌خبر هم حالا احمقی بودم که معلم اخلاق شده بودم! «آخه مشکلات که آدم رو بین موندن و نموندن مخیر نمی‌کنه! بله! از قدیم گفتن: هر که در این بزم مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند.» و تو که مثل همیشه متواضعانه گفتی: «نه بابا! اینا واسه دلخوشیه، وگرنه تقرب کجاست!» حالا من مگر از منبر پایین می‌آمدم! «تقرب رو که شما نباید بگین، اون که می‌دونه می‌گه! بعدم از قدیم گفتن: آدم تو مشکلاته که ظرفیت پیدا می‌کنه». پاسخ تو به این حرف‌های صد من یک غاز من یک «بله» بود و این «بله» آخرین حرفی بود که من از تو شنیدم. آخرین حرف از این مکالمه ۱۴دقیقه‌ای. اینترنت دانشکده قطع شد و بعد وقتی وصل شد چراغ سبز تو خاموش شده بود و من ساده گفتم وقتی دیگر با او به سخن خواهم نشست...

یک ماه و نیم بعد تو از میان ما رفتی و نه در آن یک ماه و نیم و نه بعد از آن، دیگر آن چراغ لعنتی سبز که هیچ، روشن هم نشد و من ماندم و مکالمه‌ای نصف و نیمه و جمله‌های تو که هر کدامشان حالا هزار معنی می‌دهند.

من ماندم و هزار کاش... که کاش آن لحظه که تو از دست و پا زدن بین ماندن و نماندن می‌گفتی یک لحظه به ذهن ناقصم خطور می‌کرد که نکند... که کاش این مکالمه نیمه‌تمام نمی‌ماند... که کاش بعد از آن زنگی، پیامکی، چیزی.... که کاش یک‌بار دیگر آن چراغ سبز می‌شد....

من ماندم و یک «بله» که آخرین حرف تو بود....

من ماندم و این جمله تو که انگار برای من گفتی...«این زندگی...بعضی‌ها رو هم رها می‌کنه هرکاری می‌خوان بکنن»

و تو همان مقربی شد که جام‌های بلا را یکی پس از دیگری بر آتش جان خویش ریختی و شاکرانه لحظه‌ای از محنت روزگار دم نزدی....

چه زیبا رفتی و چه زشت ماندیم... چه زیبا برای ما مرغان مدعی سحری پروانه‌وار سوختی و دم نزدی که... ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز، کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

بودنت اگر کلاس اخلاق بود، رفتنت کلاس معرفت شد؛ برای ما بی‌معرفت‌ها، برای ما که سال ها تو را می‌شناختیم، نه به نام که به حسن خلق مثال زدنیت و با رفتنت فهمیدیم که چقدر در منجلاب خواسته‌های دنیوی خود فرو رفته‌ایم که حتی تو را فراموش کردیم؛ تویی که سال‌ها هر روز می‌دیدیمت، تویی که سال‌ها سلام و کلامت محمل آرامش بود...

حالا درست یک سال از آن مکالمه و نزدیک یک‌سال از رفتنت می‌گذرد و هنوز که هنوز است این زخم آنقدر تازه هست که اشک را بر چشم روانه می‌کند....

می‌دانم، دوستانی بودیم بی معرفت، آن‌قدر بی معرفت که حتی سعادت دعا کردن برای سلامتیت را هم نداشتیم، که حتی تقدیر آن‌گونه نوشته شد که ماه‌ها قبل رفتنت تو را نبینیم و این تازه نشدن دیدار هنوز قلب‌هایمان را به درد آورد و نیک‌تر می‌دانم که در سرایی دیگر، با آرامشی مثال‌زدنی نشسته‌ای، بی‌محنت و درد.

خواهشی دارم؛ دعای ما بنده‌های به قول خودت رها شده که به جایی نمی‌رسد، تو برایمان دعا کن... دعا کن ما هم مثل تو رفتنی شویم... دعا کن خوب شویم...

  • محمدجواد امیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی