قمارباز

اما تو مات گشتی، در این قماربازی...

قمارباز

اما تو مات گشتی، در این قماربازی...

وقت سحر رسیده و مردی قمار باز-
از «برد و باختگاه» سوی خانه می‌رود
این بی ستاره مرد-
وین پاکباخته-
اندوهگین و مست به کاشانه می‌رود
دل‌مرده می‌خزد
دیوانه می‌رود

«مهدی سهیلی»

یادداشت - مردها نمی‌میرند

شنبه, ۹ می ۲۰۱۵، ۱۱:۵۶ ق.ظ

مرثیه‌ای بر درگذشت دکتر بتول جذبی، استاد ریاضیات دانشگاه علم و صنعت ایران

انتخاب واحد را با فیزیک دو اسلامی شروع کردم، گام اول با موفقیت طی شد و بلافاصله به سراغ ریاضی دو رفتم، اما ای دل غافل، تمام استادهای ریاضی پر شده بودند و فقط یک نام خود نمایی می‌کرد! بتول جذبی، دو کلاس ۸۰ نفره ارائه داده بود و در مجموع بیست نفر هم اخذ نکرده بودند. پیش خودم گفتم درسش را اخذ می‌کنم، بعد اگر استاد دیگری خالی شد حذف می‌کنم و آن یکی را می‌گیرم، اخذ که کردم؛ عبارت غیر قابل حذف جلوی درس ریاضی دو در تعرفه انتخاب واحد چشمک می‌زد.

وصفش را زیاد شنیده بودم، مثل معروفی بین بچه‌های علم و صنعت بود که می‌گفت: «دانشکده ریاضی فقط یک مرد دارد؛ دکتر بتول جذبی!» اما شنیدن کی بود مانند دیدن.

وارد کلاس که شد هیبتش کلاس را گرفت، چند ثانیه ای کلاس را نظاره کرد، یکی که گویی آداب  کلاس‌های جذبی را می‌دانست چند آیه‌ای از قرآن تلاوت کرد. جلسه اول کلاس بود،دانشکده ریاضی گروه دیگری اضافه نکرده بود و از این رو  تعداد دانشجوها زیاد بود، نگاهی به جمعیت کرد و گفت: «شما خودتون درس رو برداشتید یا دانشکده مجبورتون کرده؟» ما، همین طور که هنوز محو شوکت و جبروت حضرتش بودیم و زیر لب بد و بی‌راه نثار دانشکده ریاضی می‌کردیم با ترس و لرز جواب دادیم که خودمان، بی معطلی و با سری بالا و لحنی کشیده و بلند گفت: «من رو که می‌شناسین؟» این جمله‌اش که گویی یک دنیا مفهوم در پس آن نهفته بود، مانند پتک بر سرمان کوبیده شد؛ اما چه می‌شد کرد! خود کرده را تدبیر نبود!

جلسه‌ها یکی پس از دیگری می‌گذشت و تقریبا هر هفته حجم عظیمی از تکالیف بود که باید می‌نوشتیم، بلکه در پایان ترم نمره ۱۰ راهی کارنامه مان شود. یادم هست درست بعد از سری چهارم تکالیف بود که با حالت شکایت و عصبانی گفت: «من تکالیف رو برای یادگیری خودتون میدم، بعد شما از روی دست هم دیگه کپی می‌کنین! از این به بعد تکالیف رو من واستون میفرستم ولی نیازی نیست تحویل بدین، چون اینجوری تحویل دادن شما ارزشی نداره.» ما هم همینطور که سرمان را به حالت تاسف پایین انداخته بودیم چنان قندی در دلمان آب شده بود که نگو و نپرس، یک چیزی در حد و اندازه‌های صعود تیم ملی به جام جهانی، بعد از پایان کلاس اشک شوق بود و آغوش‌ گرم بچه ها

اواخر ترم که مباحث سخت‌تر شده بود، گاهی از ما می خواست که برای حل تمرین‌ها جلوی تخته بیاییم. دستش که به لیست می‌رفت تا نامی را صدا بزند، گرد مرگ بر کلاس پاشیده می‌شد، صورت‌هایمان سرد می‌شد و قلبمان مجال تپیدن نداشت، کلاس صحرای محشری می‌شد، حاضر بودی قربانی بعدی صمیمی‌ترین دوستت باشد؛ اما تو نباشی! چند نفر را که قربانی می‌کرد، همچون شکارچی‌ای مغرور آرام میشد و با سری که به نشان تاسف از بلاهت بی غایت ما تکان می‌خورد شکارهای مقهورش را می‌نگریست.

جلسه آخر ترم، ما همچنان که غم امتحان در سویدای جانمان رخنه کرده بود، مستانه از این که برای آخرین بار در سر کلاس او حضور بهم می‌رسانیم با غرور به تخته سیاهی که بی امان پر و خالی می‌شد می‌نگریستیم. درس تمام شد، چند نکته امتحانی و حرف آخر استاد که تکالیف سری ۵ تا ۱۲ که طی این هفته‌ها برایتان فرستادم را تا روز امتحان فرصت دارید تحویل بدهید. صدای خرد شدن استخوان‌هایمان تا کیلومترها به گوش می‌رسید. کلاس تمام شده بود، اما کسی را یارای حرکت نبود.

تمام یک هفته فرجه را با یکی از دوستان همکلاسی به حل مسائل ریاضی دو گذراندیم، فیزیک دو و معادلات و غیر و ذلک را کناری نهادیم و برای اثبات خودمان هم که شده فقط نوشتیم و نوشتیم؛ بالغ بر صد و ده سوال شده بود و ما از صبح تا شب فقط می‌خواندیم و می‌نوشتیم.  چند روز قبل از امتحان یکی از بچه ها جواب‌هایم را گرفت تا کپی کند و به اقرار خودش هفده ساعت صرف کپی کردن ناقص آن‌جواب‌ها کرده بود. حتما می خواهید نمره‌ام را بدانید! بله؛ ۱۲.۷۵!

یک بار افتادن، یک بار حذف، نخیر! انگار ریاضی مهندسی را هم باید به دستان با کفایت دکتر جذبی می‌سپردم. با تمام سخت‌گیری‌هایش حداقل می‌دانستی که مجبورت می‌کند که بخوانی و چه چیزی بهتر از چوب استاد؟ از جلسه اول سر کلاسش حاضر شدم، با خودکار دو رنگ، ردیف اول، عزمم را جزم کرده بودم که آن‌چه در ریاضی دو نشد اینجا بشود.

عادت به حضور و غیاب نداشت، گه گاه فقط برای زهر چشم از آن‌ها که نیامده بودند حضور و غیابی می‌کرد که آن‌هم تمام لیست را نمی خواند. در تمام آن ترم چهار بار سر کلاسش حاضر نشدم و او هم فقط چهار بار حضور و غیاب کرد و من در لیست او چهار بار غیبت خوردم؛ یعنی احتمالی در حدود یک ده هزارم درصد!  آن‌جا بود که فهمیدم نظریات آمار و احتمال فقط برای کتاب‌هاست و طبیعت از آن‌ها تبعیت نمی‌کند.

امتحان پایان ترم ریاضی مهندسی یکی از شیرین ترین امتحان‌های علوم پایه بود، تنها امتحانی بود که قبل از تمام شدن جلسه برگه‌ام را برداشتم و با افتخار و اطمینان از درستی همه جواب‌هایم روی میز جلوی او گذاشتم. حس غروری وصف ناشدنی، انگار در یک لحظه تمام خردشدن‌های ترم را جبران کرده بودم، انگار خستگی درس با همان امتحان  از تنم خارج شده بود؛ فکر می‌کنید این بار نمره‌ام چند شد؟ ده تمام!

چهارشنبه ظهر، لابلای صحبت بچه‌ها در توییتر خبر فوتش را می‌شنوم. شوکه می‌شوم! مگر می‌شود؟ دکتر جذبی؟ مگر می‌شود تصور کرد مرگ آن همه ابهت و بزرگی را؟

حالا درست هفت سال از ریاضی دو و چهار سال از ریاضیات مهندسی می‌گذرد و هنوز هم که هنوز است نام او لرزه بر اندامم مستولی می‌کند. استادی بزرگی که با تمام سخت‌گیری‌هایش، دلسوزی، احترام و ادب در تک تک رفتارهایش هویدا بود. نامی که بی‌شک در تاریخ خواهد ماند. به امید روزی که استادهایمان از او سرمشق وظیفه شناسی بگیرند.

پی نوشت ۱: نمی‌دانم شما او را می‌شناختید یا نه، اما به حرمت استادی که تمام کلاس‌های درسش را با چند آیه‌ از قرآن کریم آغاز می‌کرد می‌توان سوره حمدی خواند و طلب آمرزش کرد.

پی‌نوشت ۲: از چهارشنبه ظهر که خبر را شنیدم تا همین الان سایت دانشگاه و دانشکده ریاضی را دائم چک می‌کنم بلکه اطلاعیه‌ای، پیام تسلیتی چیزی، سایت دانشگاه که هنوز هم هیچ خبری نیست، در سایت دانشکده ریاضی اما بالاخره امروز پیام تسلیت خشک و خالی زده شد! کاش کمی قدردان‌تر بودیم.

  • محمدجواد امیری

نظرات  (۳)

خدا رحمتش کنه.
من ایشون رو میشناختم.استاد درس ریاضی ۲ من بود.
متن بسیار قشنگتون خیلی خوب ایشون رو توصیف میکنه.
همینطور که داشتم این متن رو میخوندم اشک توی چشم هام جمع شد.
یادشون گرامی
  • امیر مشیری
  • خدا رحمتشون کنه .
    منم تجربه 2 بار ریاضی 2 با ایشونو داشتم . بار اول 7 و بار دوم 20 !!!!
    راستش متنو خوندم ، غم همه وجودمو گرفت . یاد ترسی که از ایشون داشتم و بد شانسیی که فکر میکردم آوردم که نتونستم این درسو مثل خیلیای دیگه مهمان توی یه دانشگاه دیگه بگیرم افتادم .
    جقدر اشتباه میکردم درباره ایشون ، چه استادی بود ، چقدر صبورانه درس میداد ، چقدر درست درس میداد و عجب شانسی آوردم که بار دوم هم با خودشون مجبور شدم بردارم درسو ! 
    اگرتوی علم و صنعت 1 استاد بود واقعا ایشون بود
    مشکل ماها این بود که درس نمیخوندیم برای همین میترسیدیم از ایشون ، چون نمره الکی نمیداد چون میخواست یاد بگیریم چون میخواست بهمون یاد بده دانشگاه باید توش درس خوند ، باید یاد گرفت باید . 

    با سلام من در دانشگاه مسئول کانون قرآن و عترت بودم بالای مسجدالشهدای دانشگاه . و به ایشان ایراد گرفتم که محفل قرآن جای خود دارد و کلاس معادلات دیفرانسیل جای خود ...ایشان با غرور زیاد نپذیرفتند و این نکته را درک نکردند که کلاس ریاضی جای مسایل دینی و ایدیولوژیک نیست اخلاقشان هم تند بود و دریغ از یک لبخند .در اسلام داریم که انسان مومن به معنای واقعی خندان است اما ایشان  ...این تلاوت قرآن ر در کلاس حالت تدافعی در اکثر افراد ایجاد میکرد و در  بهترین حالت ریاکاری بود ... خدا از سر تقصیراتش بگذرد ...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی