کوبه - ضیافت شام همسایه هندی
پاییز امسال همسایه روبروی خانهمان عوض شد. راستش با همسایه قبلی سلام و علیک چندانی نداشتیم، اما همسایه جدید یک آقا و خانم هندی و همدانشکدهایمان هستند. همسرجان در روز معارفه دانشگاه با آنها آشنا شده بود و متوجه شدهبود که همسایهایم. یک روز عصر دعوتشان میکنیم به خانه، آقای دیپانجان و خانم پرییانکا، دو دوست خوشبرخورد و مهربان. صحبت از همه چیز و همهجا میشود، از درس و دانشگاه تا کشور و فرهنگ و رسوم. از چیدمان وسایل خانه خوششان میآید، قرار میشود برای خرید وسایل و چیدمان آنها کمکشان کنیم. چند باری با آنها به خرید میرویم و چیزهایی که به نظرمان خوب است را برای خرید پیشنهاد میدهیم. بندگان خدا آنقدر به پیشنهادات ما اعتماد (بیجا) دارند که حتی وقتی بحث گوشت و مرغ میشود و به آنها میگوییم که ما گوشت و مرغ حلال مصرف میکنیم و برایشان توضیح میدهیم که جریان حلال چیست، آنها هم گوشت و مرغ حلال میخرند.
یکی دو هفته که میگذرد برای شام دعوتمان میکنند. از روزی که دعوت میکنند تا روزی که مهمانشان میشویم بحث داغ خانه بین من و همسرجان شام آن شب است، شامی که میدانیم تند است و صرفا امیدواریم که خیلی تند نباشد. چندتایی از این ظرفهای شیشهای به عنوان کادو میخریم، به این امید که بهدردشان بخورد و با قلبی مطمئن و روحی امیدوار و البته به دلیل بعد مسافت با دمپایی راهی خانهشان میشویم. برای پیش غذا که به زعم من همان شام است، تدارک مرغ سوخاری دیدهاند. جایتان خالی! امیدهایمان به یاس تبدیل میشود چرا که تندِ تند است. با اشارات نظر با همسرجان داریم فکر میکنیم که چه کنیم که آقای همسایه توضیح میدهد چون میدانستیم غذای تند نمیخورید سعی کردیم تا جای ممکن تند نباشد و همچنان که ما را در بهتی عظیم فرو میبرد میپرسد حالا به نظر شما تند هست یا نه؟ نمیدانم چه بگویم، از یک طرف واقعا تند است و میتوانم در لحظه همچون اژدها از دهانم آتش بدمم و از آن طرف هم آقای همسایه کلی صغری کبری چیده که به خاطر شما غذا را تند نکردیم. خلاصه همانطور که دارم کل لیوان آب را یک نفس میخورم و صدای پییس اصابت آب بر آتش از دورن به گوش میرسد میگویم خیلی که نه، اما یک مقدار هنوز برای ما تند است. خلاصه به هر شکلی که شده خوان پیش غذا را با سلام و صلوات پشت سر میگذاریم و خوشحال از اینکه تا زمانی که غذا آماده شود فرصتی برای تجدید قوا داریم سر صحبت را با آقا و خانم همسایه باز میکنیم. اینبار بیشتر راجع به رسم و رسوم و فرهنگ دو کشور بحث میکنیم و تازه به نقاط فراوان اشتراکمان پی میبریم. از هند میگویند، از این که سالها مستعمره انگلیس بودهاند و هنوز هم اثرات آن در فرهنگشان هست، از تعدد زبانهایی که مردم با آن صحبت میکنند و اینکه اگر از سویی به سوی دیگر بروی مردم زبان هم را متوجه نمیشوند، از این که در مدارس هر منطقه به زبانی تدریس میکنند و در کل ۴ زبان رسمی دارند، از درگیری با پاکستان بر سر کشمیر و ... . ما هم از ایران میگوییم. وقتی صحبت از جغرافیا میشود از نقشه گوگل هم مدد میجوییم. لابلای حرفهایمان میفهمیم که چقدر واژه مشترک داریم و این خوشحالمان میکند. از طرز نوشتن فارسی برایشان میگوییم و اسمهایشان را به فارسی مینویسیم، آنها هم بالتبع نام ما را به زبان هندی مینویسند.
وقت شام میرسد و بچهها تدارک دو نوع غذا را دیدهاند. یکی شبیه مرغ سرخ کرده خودمان است و دیگری هم غذایی شامل سبزیجات آبپز با محوریت گل کلم. خوبی غذای دوم تند نبودنش است که باعث میشود ترکیب دو غذا با یکدیگر راحتتر خورده شود.
بعد از غذا بحث فرهنگها را ادامه میدهیم و از معنای اسم من به بحث مذهب میرسیم. هر دو هندو هستند و بحث خدا که میشود با جستجو در گوگل عکس خداهایشان را نشانمان میدهند، خدایان اصلی هندو سه تا هستند؛ خدای آفریننده (برهما)، خدای نگهدارنده (ویشنو) و خدای نابود کننده (شیوا) و ۴ خدابانوی اصلی آنان عبارتند از خدابانوی ثروت (لاکشمی) که همسر ویشنو است، خدا بانوی فنا و نابودگر (شاکتی) که همسر شیوا است، خدابانوی سرسوتی (الهه علم و دانش و هنر) که همسر برهما است و خدابانوی شجاعت (دورگا) که گاهی او را الهه شادی نیز مینامند.
خلاصه سرتان را درد نیاورم، چند ساعتی به همین منوال میگذرد و یک شب خاطرهانگیز دیگر نیز به پایان میرسد.
- ۱۶/۱۰/۱۶